Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘مهشید امیرشاهی’


دوست فرهیخته و متواضعم نویسنده وبلاگ کودن با استعداد اخیرا مطلبی در مورد سرقت واژه ها و سواستفاده قدرتمداران از مفاهیم نوشته و از من نیز خواسته است در این مورد قلمفرسایی ( کیبورد فرسایی) کنم. با توجه به اینکه ایشان قبلا در مورد نقش قدرتمداران نوشته اند بهتر دیدم که از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنم و در مورد نقش قدرتنداران در این خصوص بنویسم!

سواستفاده از زبان و آلودن مفاهیم و واژه ها به اغراض شخصی و گروهی کار ویژه قدرتمندان نیست و انانکه از قدرت بی بهره اند یا به بیان بهتر در سلسله مراتب قدرت نقش فرودست را بر عهده دارند نیز به فراخور حال خود چنین کرده و می کنند.

باید به خاطر داشت که همواره هر سلطه ای با نوعی ضد سلطه همراه است. اعمال قدرت یک فرد یا گروه بر افراد یا گروه های دیگر بدون عکس العمل نبوده و افراد و گروه های فرودست هم به نوبه خود و به شکلی دیگر دست به عکس العمل تدافعی و اعمال قدرتی می زنند که می توان آن را ضد سلطه نامید. جامعه شناسی تضاد و قشربندی به خوبی نشان داده است که ساز و کار اعمال سلطه و مقابله با آن در تمام زوایای زیست جهان انسانی قابل مشاهده است. حتی روابط عاشقانه هم از این قاعده مستثنی نبوده و چه بسا در چنین رابطه ای معشوق سنگدل ترجیح دهد به جای بهره گیری از خوشیهای رابطه ای صمیمانه پدر صاب بچه را در بیاورد و عاشق نگون بخت را بیش از پیش در کمند مهر خود به چارمیخ کشیده اعمال سلطه کند.

باری به هر روی در اینجا تلاش می کنم با ذکر چند نمونه موضوع را روشن کنم:

نمونه اول: همگان داستان مخالفتهای آیت الله خمینی با رژیم گذشته را شنیده اند و می دانند که ایشان با اعلام مخالفت در مورد لایحه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی فعالیت خود را آغاز نموده و این کار را با مخالفت با برنامه های دیگری مانند انقلاب سفید و غیره ادامه داد. اجازه دهید برای روشن شدن بحث تنها یک مورد یعنی موضوع مخالفت آیت الله خمینی با طرح اعطای مصونیت کنسولی به مستشاران آمریکایی یا به قول ایشان کاپیتولاسیون را مورد بررسی قرار دهیم.

ایت الله خمینی هنگام طرح این لایحه با ایراد آن سخنرانی معروف و انتشار اعلامیه ای اتهامات سنگینی را به دولت وقت وارد کرده اعلام نمود حکومت با این عمل مردم مسلمان ایران را در شمار وحشی ها محسوب نموده است. روی هم رفته محتوای این سخنرانی و اعلامیه نشان می دهد که از نگاه ایشان اعطای مصونیت کنسولی به مستشاران آمریکایی خیانتی هولناک به ایران و ایرانی بوده است و شاید حتی تا به امروز نیز اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان با این نظر موافق باشند اما حقیقت ماجرا چه بود؟

ایران از مدتها قبل مانند بسیاری از کشورها کنوانسیون وین را امضا نموده و این معاهده در مجلس شورای ملی به تصویب رسیده بود. معاهده وین تمام مامورین خارجی کشورها را به سه گروه تقسیم می کند: 1- شخص سفیر و دیپلماتها 2- کارمندان فنی و اداری 3- خدمه

بر اساس این معاهده سفیر و دیپلماتها از مصونیت قضایی برخوردار بوده و دو گروه بعدی از امتیازاتی به نسبت کمتر برخوردار خواهند بود. البته مصونیت قضایی دیپلماتها هم تنها در چارچوب وظایف دیپلماتیک آنها اعمال می شود. چیزی شبیه به مصونیت نمایندگان مجلس که در چارچوب عمل به وظایف نمایندگی خود از مصونیت برخوردارند یعنی به عنوان مثال هیچ نماینده ای را نمی توان به بهانه حرفهایی که در نطق خود در مجلس بیان داشته مورد تعقیب قرار داد اما این مصونیت به این معنی نیست که اگر نماینده ای مرتکب قتل نفس یا جرایم دیگری شود نیز از تعقیب قضایی مصون باشد. نکته دوم اینکه این امتیازات متقابل بوده و دیپلماتهای تمام کشورهایی که به کنوانسیون وین ملحق گردیده اند از آن برخوردار خواهند بود. البته هر کشوری حق دارد با کشور دیگری توافقات دو جانبه ای به عمل آورده و این امتیازات را کم و زیاد کند. یعنی به عنوان مثال از کشور خاصی بخواهد مصونیت دیپلماتهای خود را لغو نموده یا بر عکس این امتیازات را افزایش دهد که در این موارد حد و حدود تغییرات به توافق دو طرف بستگی دارد.

انچه در ماجرای اعطای مصونیت به مستشاران امریکایی رخ داد بحث در مورد چنین توافقی بود. مستشاران نظامی بر اساس معاهده وین جزء گروه دوم یعنی کارمندان فنی محسوب گردیده و از مصونیت قضایی برخوردار نیستند. در این لایحه قرار بود چنین مصونیتی به کارکنان فنی نیز اعطا شود. با توجه به این توضیحات می توان فهمید که در آن سخنرانی معروف ایت الله خمینی اشتباهات فاحشی در مورد این لایحه وجود دارد. به عنوان مثال ایشان می گوید با این قانون ملحق شدیم به معاهده وین در حالیکه الحاق ایران به معاهده وین مدتها قبل از طرح این لایحه  صورت گرفته بود و ثانیا بسیاری از کشورهای دنیا و شاید همه انها این معاهده را پذیرفته اند و هیچ کس به جز ایت الله خمینی تا به حال نگفته است که پذیرش معاهده وین به معنای پذیرش توحش است. ایشان می گوید اگر یک اشپز امریکایی شاه ایران را زیر بگیرد کسی نیست که مواخذه کند و باید برود امریکا تا اربابها تکلیف را معین کنند. این هم اشتباه دیگری است. اولا یک اشپز چه امریکایی باشد چه نباشد جزء گروه خدمه محسوب گردیده و مشمول لایحه فوق نمی شده است و ثانیا اعطای مصونیت قضایی همانطور که پیش از این اشاره شد تنها در چارچوب عمل به وظایف معنا دارد و شامل کارهایی مانند زیر گرفتن شاه نمی شود. نکته دیگر اینکه ایشان به این مساله هم توجه ننموده است که این توافق حتی اگر به تصویب هم می رسید مصونیت متقابلی را برای ماموران ایرانی ایجاد می نمود و در نتیجه به معنای مستعمره شدن یا وحشی تلقی کردن ایرانیان نبود یعنی کارکنان فنی ایرانی مامور در امریکا هم مشمول چنین مصونیتی می گردیدند. البته واضح است که تعداد کارکنان فنی ایرانی بسیار کمتر از مستشاران آمریکایی بوده است اما با این حال جان کلام اینجا است که حتی اگر انتقادی هم به آن لایحه کذایی وارد باشد شامل این ایرادات ناشی از کج فهمی نخواهد بود.

حرفی در این نیست که انتقادات بسیاری به رژیم گذشته وارد است اما نکته ای را که می خواهم در اینجا برجسته سازم این است که تمام گروه های مبارز یا مخالف رژیم گذشته صرف نظر از اینکه متوجه اشتباهات و خلط مفاهیم در سخنرانی فوق شده یا نشده باشند با آن همنوایی نمودند چرا که احساس می کردند ایت الله خمینی هم اماج مشترکی با انان دارد که همانا مبارزه با دیکتاتوری شاهانه بوده است. در ان زمان گروه هایی مانند نهضت آزادی حتی در حمایت از این انتقادات بیانیه صادر کردند و برای هیچ یک از روشنفکران آن زمان این مساله اهمیتی نداشت که اگرچه آنان از هدفی مشترک یعنی مبارزه با رژیم شاه برخوردارند اما زاویه نقد point of critique  انها متباین و حتی متنافر است. اگر شاه خیانتی هم کرده بود در اعمال سرکوب سازمان یافته، سانسور و خفقان، خاموش کردن صدای مخالف و مقابله با آزادی بیان اندیشه بود نه در مسایل مورد اعتراض آیت الله خمینی مانند اعطای حق رای به زنان، ایجاد حقوق برابر برای اقلیتهای دینی، اصلاحات ارضی، لغو نظام ارباب رعیتی و ایجاد سپاه دانش که از قضا اینها را باید جزو خدمات شاه محسوب نمود.

نمونه  دوم: دکتر علی شریعتی فرزند یک روحانی که تحصیلات خود را در تاریخ ادیان به پایان رسانده بود در دهه چهل سلسله مباحثی را اغاز نمود که نمونه اشکاری از عدم وفاداری به ریشه های تفکرات مختلف و متعارض اسلام و مارکسیسم است. ملغمه ای که ایشان با استادی و تردستی تمام از این مفاهیم لایتچسبک فراهم نمود زرادخانه ای از سلاحهای ایدئولوژیک ایجاد کرد که اگر چه به کار مبارزه با شاه هم می امد اما همچنان نقد ناشده باقی ماند و امروز نیز جزء مقوم ایدئولوژی رسمی نظام جمهوری اسلامی محسوب می گردد. وقتی شریعتی در حسینیه ارشاد امام حسین را با چگوارا مقایسه نمود ایت الله مطهری به نشانه اعتراض حسینیه ارشاد را ترک کرد اما با وجود این هرگز نقد موثری چه از طرف نمایندگان تفکر مارکسیستی و چه اسلامی در برابر این خلط و امیختگی غیر مسئولانه مفاهیم نامتجانس صورت نگرفت.

نمونه سوم: روحانی زاده دیگری به نام جلال آل احمد نیز با گذشته ای مارکسیستی ملغمه مشابهی را تحت عنوان غربزدگی فراهم کرد که هیچگاه با انتقادی جدی مواجه نشد. همه احساس می کردند که ال احمد با طرح این انتقادات پایه های فرهنگی نظام را سست می کند و همین کافی بود تا در برابر تمام شعبده بازیهای فکری ال احمد سکوت شود. به این ترتیب ال احمد موفق شد میراثی از خود به جا گذارد که پس از انقلاب بسیار قدر بیند و بر صدر نشنید چرا که ایده غرب زدگی با ابهام ذاتی یا بهتر است بگوییم بی معنایی و پوچی مفهومی که در خود دارد ذخیره فکری مناسبی را برای گروهی فراهم نمود تا مخالفان خود و به خصوص لیبرالها را تحت عنوان غربزده و بعدها با ورژنهای جدیدترش مانند عامل تهاجم فرهنگی غرب، شبیخون فرهنگی، ناتوی فرهنگی و … به داغ و درفش تهدید و تحدید کنند.

نمونه چهارم: نمونه چهارم فردی است به نام سید احمد فردید که ملغمه شگفت اوری از فلسفه هایدگر و عرفان اسلامی فراهم کرده که حتی به اندازه پیتزای قرمه سبزی هم شانیت ندارد. بیرون اوردن عرفان اسلامی از فلسفه هایدگر که به گمان من حتی از بیرون اوردن خرگوش از کلاه هم شگفت تر است در دو دهه اخیر جریان فکری ویژه ای را به راه انداخت که نقش به سزایی در خفقان فرهنگی این سالها داشته است. گستراندن نفرت از یهودی anti-Semitism  و یهودی ستیزی تنها جزیی از مرده ریگ شوم فردید است که تفکراتش مانند نمونه های قبلی همچنان نقد ناشده مانده است

نمونه پنجم: نمونه پنجم و اخرین نمونه از لحاظ ماهوی با چهار نمونه پیشین متفاوت است چرا که در نمونه های قبلی مواردی ذکر شد که خلط مفاهیم و التقاط اندیشه ها بدون نقد رها شده بودند اما در این مورد می خواهم برعکس موارد قبل به یک مورد از نقد بپردازم که خود موجب خلط مفاهیم گردیده است.

خانم مهشید امیرشاهی به خاطر دفاعش از دولت بختیار و همچنین زبان تند و تیزی که در نقد دیگران دارد معروف است. اخیرا ایشان مطلبی را در نقد اکبر گنجی (تکرار می کنم در نقد اکبر گنجی و نه تفکرات اکبر گنجی) نوشته است. در این نوشته مغالطات و مخالطات چندی بر قلم ایشان رفته که از هر حیث جالب توجه است. به عنوان مثال ایشان می گوید گنجی واقعا به جایگزینی نظامی دیگر به جای نظام فعلی رضایت نخواهد داد چرا که دل در گرو نظام موجود دارد یا علاقه گنجی به ایت الله خمینی را مورد انتقاد قرار داده و یا اینکه حامیان گنجی را مورد طعن و تحقیر قرار داده و انان را منشیانی خطاب می کند که نوشته های گنجی را برایش ترجمه می کنند. علاوه بر این خانم امیرشاهی سخاوتمندانه گنجی را از القابی نظیر بی سواد و نظایر ان بهره مند می سازد که اگرچه برای فحش دادن خوب است اما واقعیت این است که در نقدی اندیشمندانه محلی از اعراب ندارد.

گویی خانم امیرشاهی به مدد علم غیب می داند که اگر کار به سقوط نظام موجود بیانجامد گنجی به این امر رضایت نخواهد داد یا اینکه ایشان از نیرویی ماورا طبیعی برخوردار است که عقاید ابراز نشده افراد را هم می تواند بخواند. ایشان با مغالطه خلط انگیزه و انگیخته به جای انکه عقاید گنجی را مورد نقد قرار دهد دلبستگی ادعایی گنجی به نظام را مورد نقد قرار داده است. اگر چنین شیوه ای نقد محسوب شود می توان ایراد مشابهی را به خود خانم امیرشاهی هم وارد کرد و گفت دلبستگی ایشان به نظام پادشاهی مشروطه باعث می گردد که انتقاداتی واهی را متوجه گنجی بداند. به راستی چه تفاوتی میان شیوه نقد خانم امیرشاهی و هوچیگری های کیهان وجود دارد؟ به فرض که به شیوه کف بینها و رمالها توانستیم کشف کنیم که گنجی به ایت الله خمینی علاقه دارد ایا واقعا علاقه یک شخص به شخص دیگر – حال این شخص هر کس که میخواهد باشد – به فرض ثبوت می تواند جایگاهی در نقد افکار وی داشته باشد؟

نقد چیز خوبی است اما معنای نقد این نیست که چوب برداریم و به جان مخالفان خود بیافتیم یا بالا و پایین طرف را یکی کنیم

جمع بندی و نتیجه گیری:

در رمان فرانکنشتاین Frankenstein  داستان دانشمندی نقل می شود که گمان می کند از دانش کافی برای خلق انسان برخوردار است اما در عمل هیولایی خلق می کند که خالق خود را نابود می سازد. در جامعه ای که اندیشه انتقادی جایگاهی ندارد و انچه که به عنوان نقد عرضه می شود شبه نقدهایی است که به جای ایجاد وضوح بیشتر و فرونشاندن تیرگیها بر غلظت  کج فهمیها و خلط مفاهیم می افزاید روشنفکران بیشتر به فرانکنشتاینهایی شبیه هستند که حاصل تفکرشان در دراز مدت ابزار سرکوب می شود و به کار تحکیم سلطه همانانی می اید که با انان ستیزیده اند.

تا زمانی که اندیشه انتقادی به جزیی اساسی از نگرشها تبدیل نشود آش همین خواهد بود و کاسه همین. اندیشه انتقادی به این معنا که هیچ عقیده ای را بی دلیل برنگیریم و هیچ عقیده ای را بی دلیل فرونگذاریم و واقعیتها را با یکدیگر بسنجیم تا نگاهی متعادل به مسایل داشته باشیم. واضح است که این مفهوم با کوبیدن حریف و استفاده از کلمات به جای چماق فرسنگها فاصله دارد.

Read Full Post »